جدول جو
جدول جو

معنی هم تختی - جستجوی لغت در جدول جو

هم تختی
(هََ تَ)
هم نشینی. برابری:
که فرخ ناید از چون من غباری
که هم تختی کند با شهریاری.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم لخت
تصویر هم لخت
کفش، موزه، چرم کفش، تخت کفش، برای مثال وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی / بدرّد ار به مثل آهنین بود هم لخت (کسائی - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم تخمه
تصویر هم تخمه
دو یا چند تن که از یک نسل باشند، هم نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تَ)
دو کس که بریک تخت نشینند. هم نشین، و ظاهراً همسر:
دو صاحب تاج را هم تخت کردند
درگنبد بر ایشان سخت کردند.
نظامی.
، مانند. نظیر:
کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست
کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو؟
سنائی
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم خصلت و هم طبع. (انجمن آرا). هم خو
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
دو تن که جامۀ یکدیگر را پوشند، و به کنایت، نزدیک و قرین:
گاه با دیو داردت هم رخت
گاه با شیر داردت همسر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
برابری. با هم پیش رفتن:
هرکه را با اختری پیوستگی است
مر ورا با اختر خود هم تگی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
اتفاق. موافقت. دست به دست هم دادن:
در سر آمد نشاط و سرمستی
عشق با باده کرده همدستی.
نظامی.
، درافتادن. پنجه درافگندن:
ستیزه با بزرگان به توان برد
که از همدستی خردان شوی خرد.
نظامی.
نایب شه ز روی سرمستی
کرد با او به جور همدستی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ پُ)
مدد و معونت و یکدیگر را یاری کردن: هم پشتی و یکدلی و موافقت میباید. (تاریخ بیهقی). از هم پشتی دشمنان اندیش نه از بسیاری ایشان. (مرزبان نامه).
اگرچه مرا با چنین برگ و ساز
به هم پشتی کس نیاید نیاز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
وصله و پاره که بر چیزی دوزند. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از پای افزار چرمی. (آنندراج) (برهان) :
به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت
اگر خلاف کنی عقل را و هم بشوی
بدرّد ار به مثل آهنین بود هم لخت.
کسایی.
، چرم زیر موزه و کفش. (آنندراج) (از شمس فخری) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همتایی. رجوع به همتایی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم سخنی
تصویر هم سخنی
همزبانی هم آوازی یکدلی اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
چرم زیرکفش وموزه تخت کفش: بشاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت. وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی بدر دار مثل آهنین بود هم لخت. (کسائی)، نوعی پای افزار چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
هم پشت بودن یاری یاوری: ... تا ببرکات یک دلی و مخالصت ومیامن هم پشتی و معاونت از چندین ورطه هایل خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
شرت دراجرای عملی اتفاق اتحاد (غالبا در مورد کارهای بد بکار رود)، همنشینی مصاحبت، برابری دو یا چند تن در زور و قوت و شان و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بر روی تختخواب کشند برای حفظ رختخواب از گرد و غبار و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم پشتی
تصویر هم پشتی
((~. پُ))
هم پشت بودن، یاری، یاوری
فرهنگ فارسی معین
همدمی، هم زبانی، هم کلامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد